ناسازگاری بهارک خانم با مردی که عاشقش بود | دردسر عاشق شدن به دختر بی معرفت همسایه
مرد جوان با بیان این که همسرم را دوست دارم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: 18سال بیشتر نداشتم که عاشق «بهارک» شدم. آن ها در همسایگی ما زندگی می کردند و من هر روز صبح سر کوچه می ایستادم تا او را هنگام رفتن به مدرسه ببینم. حتی در روزهای سرد و برفی هم نمی توانستم بدون دیدن او به مغازه پدرم بروم و کرکره ها را بالا بزنم.
در حالی که سه فرزند قد و نیم قد داریم، از مدتی قبل همسرم سر ناسازگاری گذاشته و مدعی است من جلوی پیشرفت او را گرفته ام و نمی تواند به رویاهایش برسد، به همین دلیل تصمیم به طلاق دارد .
به گزارش رکنا، مرد جوان با بیان این که همسرم را دوست دارم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: 18سال بیشتر نداشتم که عاشق «بهارک» شدم. آن ها در همسایگی ما زندگی می کردند و من هر روز صبح سر کوچه می ایستادم تا او را هنگام رفتن به مدرسه ببینم. حتی در روزهای سرد و برفی هم نمی توانستم بدون دیدن او به مغازه پدرم بروم و کرکره ها را بالا بزنم.
خلاصه، پدرم زمانی که فهمید من عاشق دختر همسایه شده ام با توجه به شناختی که از خانواده آن ها داشت، آستین ها را بالا زد و به همراه مادرم به خواستگاری بهارک رفت.
من تا مقطع راهنمایی درس خوانده بودم و بهارک هم قرار بود در اول دبیرستان ثبت نام کند که ما پای سفره عقد نشستیم و با یکدیگر ازدواج کردیم.
رسیدن به بهارک بزرگ ترین آرزوی من بود و خیلی خوشحال بودم که او را به دست آورده ام. به همین دلیل هیچ گاه با خواسته هایش در زندگی مخالفت نمی کردم. فرزند اولمان به دنیا آمده بود که بهارک به پیشنهاد یکی از دوستانش تصمیم به ادامه تحصیل گرفت.
اگرچه از صمیم قلب راضی به ادامه تحصیل او نبودم و اعتقاد داشتم بهارک باید وقت خودش را صرف خانه داری و تربیت فرزندمان بکند اما نتوانستم در برابر خواسته اش مقاومت کنم و بدین ترتیب بهارک دیپلم گرفت. او دیگر وقت زیادی برای خانواده اش نداشت و تنها به آزمون سراسری و شرکت در کنکور می اندیشید.
خلاصه، بداخلاقی هایش شروع شد و برای تحصیل در دانشگاه پافشاری کرد. بالاخره در رشته رادیولوژی پذیرفته شد و ادامه تحصیل داد.
دیگر به من و فرزندانم هیچ توجهی نداشت، حتی روابط عاطفی ما بسیار سرد شده بود. همزمان با پایان دوره کارشناسی، سومین فرزندمان نیز به دنیا آمد. گرفتاری های من در خانه برای رسیدگی به امور بچه ها آن قدر زیاد شده بود که دیگر حتی نمی توانستم سر کار بروم. با این همه همسرم سر ناسازگاری گذاشته و قصد دارد از من طلاق بگیرد.او مدعی است من جلوی پیشرفت او را گرفته ام و نمی تواند این گونه با من زندگی کند. در حالی که من و فرزندانم قربانی آرزوهای او شده ایم .