حوادث | حوادث اجتماعی | حوادث خانوادگی
ماجرای تلخ دختر اغوا شده: مرا فریب داد، پولهایم را بالا کشید و سپس مرا زیر مشت و لگد گرفت!
ماجرای تلخ زن مطلقهای که به خاطر بی پناهی، فریب مردی را خورد و همه پولهایش را به او داد و سپس مورد ضرب و شتم قرار گرفت!
زن 25 ساله که با چهره ای مضطرب و پریشان وارد کلانتری سپاد مشهد شده بود با افشای یک حادثه تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: حدود یک سال قبل از همسرم طلاق گرفتم چرا که او به مواد مخدر اعتیاد داشت و مدام مرا کتک می زد.
بعد از این ماجرا برای آن که بتوانم هزینه های زندگی ام را تامین کنم نگهداری از یک مرد سالمند را پذیرفتم و پرستاری از او را آغاز کردم.
خلاصه با هر سختی و مشقتی بود کار می کردم تا زندگی ام دچار مشکل نشود اما حدود یک ماه قبل آن مرد سالمند از دنیا رفت و من هم که بیکار شده بودم به ناچار به منزل خواهرم رفتم.
آن جا بود که با «ساحره» آشنا شدم. او نیز مانند من زن جوانی بود که بعد از طلاق از همسرش به طور مجردی زندگی می کرد. آن روز ساحره مرا به منزل خودش دعوت کرد. من هم که احساس تنهایی می کردم برای شروع معاشرت با او به منزلش رفتم. عصر همان روز جوانی به نام «همایون» به منزل ساحره آمد و به من ابراز علاقه کرد.
او مدعی بود قصد ازدواج با مرا دارد. خلاصه او طی چند روز اعتماد مرا با چرب زبانی و جملات عاشقانه اش جلب کرد به طوری که حتی سوگند یاد کرد جز ازدواج و زندگی مشترک با من، هدف دیگری ندارد. او گفت منزلی را اجاره می کند تا در کنار یکدیگر خوشبخت شویم. من هم که اوضاع را این گونه دیدم به او گفتم سه میلیون و 500 هزار تومان پول نقد دارم و مقداری طلا نیز نزد مادرم به امانت گذاشته ام.
بالاخره آن روز تصمیم گرفتیم من طلاها را از شهرستان به مشهد بیاورم تا بتوانیم منزلی برای زندگی مشترک مان اجاره کنیم. بعد از این ماجرا به همراه همایون به یک طلافروشی رفتیم و طلاها را به مبلغ هفت میلیون تومان فروختیم، سپس پول نقد را نیز به او دادم تا برای اجاره منزل استفاده کند.
پس از آن با یکدیگر برای صرف ناهار به رستورانی رفتیم که متصدی آن آشنای همایون بود. هنوز منتظر آماده شدن غذا بودیم که همایون برای شستن دست هایش از پشت میز بلند شد و به قسمت عقب سالن غذاخوری رفت. در این لحظه متصدی رستوران خودش را به من رساند و در میان حیرت و تعجب به من گفت: «دخترم حواست را جمع کن! این پسر (همایون) جوانی کلاهبردار است و هر روز با یک دختر غریبه برای صرف ناهار به این جا می آید!» اما من با آن که دچار تردید شده بودم نمی خواستم حرف های مرد رستوران دار را قبول کنم.
خلاصه بعد از ناهار همایون مرا به منزل دوست متاهلش برد تا به همراه آن دوستش به بنگاه های املاک سر بزند. در این هنگام با خنده و شوخی حرف های مرد رستوران دار را برای همسر دوست همایون بازگو کردم. «طناز» هم با نگاهی سرزنش گونه حرف های آن مرد را تایید کرد و گفت: همایون و همسر من دوستان قدیمی هستند و از همین راه روزگار می گذرانند.
آن ها دختران شهرستانی را اغفال می کنند و با این شیوه پول و اموال آن ها را بالا می کشند و سپس آن ها را بدون هیچ گونه سند و مدرکی رها می کنند. طناز ادامه داد: ساحره نیز همدست آن هاست و هر دختری را که به همایون یا شوهر من معرفی می کند، مبلغی را به عنوان کارمزد به او می دهند و... .
با شنیدن حرف های طناز تازه فهمیدم در چه دام خطرناکی افتاده ام اما نمی خواستم همایون از این ماجرا بویی ببرد. او وقتی شب هنگام به خانه آمد نقشه ای طرح کردم و به او گفتم پدرم بدهکاری دارد و با من تماس گرفته است تا پول ها را به حساب او واریز کنم که بتواند چک بدهکاری اش را پاس کند و... .
همایون وقتی این ماجرا را شنید به شدت عصبانی شد و با توهین و فحاشی به من گفت: «از کدام پول حرف می زنی؟ هر چه پول داشته ای دست خودت است!» بعد از این مشاجره لفظی او مرا زیر مشت و لگد گرفت و به شدت کتکم زد.
سپس مرا در خانه ساحره زندانی کرد و تلفن همراهم را نیز گرفت تا آثار کتک کاری هایش از بین برود. با وجود این من در یک فرصت مناسب از خانه خارج شدم و به کلانتری آمدم تا دست به دامان قانون شوم اما ای کاش...
بررسی های کارشناسی درباره ادعاهای این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری ادامه یافت.