بی آبرویی های زهره 16 ساله در مشهد / سرنوشت تلخ دختر فراری
دختر فراری مشهد در 16 سالگی زندگی اش تباه شد.
دختر فراری مشهد در 16 سالگی زندگی اش تباه شد.
دختر 16 ساله ای که از منزل فرار کرده و با پناه آوردن به یک نارفیق، زندگی و آینده اش را به گونه ای دیگر به تباهی کشانده بود، خود را قربانی بی مهری و بی توجهی والدین می داند.
زهره ۱۶ ساله که به سبب اتفاقات تلخی که برایش رخ داده بود، خود را به سختی به کلانتری رسانده و از پلیس درخواست کمک کرده بود، اوضاع و احوال زندگی تلخ خود را برای مسئول دایره مشاوره این گونه بیان کرد.
به گزارش رکنا ، دختر 16 ساله ای که از منزل فرار کرده گفت : از وقتی یادم می آید، پدر و مادرم همیشه با هم دعوا داشتند تا این که سال گذشته مادرم تصمیم به جدایی گرفت ولی با پادرمیانی اقوام به خانه برگشت. مادرم دوست داشت همیشه حرف حرف خودش باشد و پدرم هم مثل همیشه آرام و مطیع او بود و فقط با اعتراض های کوتاه سعی می کرد به بحث و دعوا خاتمه بدهد.
مدتی بود که یکی از اتاق های منزلمان را به یک مرد که ادعا می کرد در کار خرید و فروش گیاهان دارویی است اجاره داده بودیم و هر چند که حضور این فرد در منزلمان، من را خیلی آزار می داد و همیشه نگاه سنگیناش را احساس می کردم اما مادرم خیلی راحت با او رفتار می کرد و گاهی نوع صحبت و صدای خنده هایشان، آرامش را از من می گرفت. چندین بار به حضور او اعتراض کردم ولی فایده ای نداشت. مادرم ادعا می کرد که در کار خرید و فروش به او کمک می کند و سودش را بین خودشان تقسیم می کنند. احساس خوبی به این فرد نداشتم تا این که خیلی زود متوجه شدم اجناسی که خرید و فروش می کنند، مواد مخدر است.
مشروبات الکلی به زندگی ام راه یافت
از سادگی پدرم و این که هیچ اختیاری از خودش نداشت خیلی ناراحت بودم و دیگر تحمل ماندن در خانه را نداشتم، از این رو به لیلا که دوست صمیمی ام بود و پدر و مادرش را در یک تصادف از دست داده و با برادرش محمود زندگی می کرد پناه آوردم و از او کمک خواستم. با کمی اکراه قبول کرد که مدتی را نزد او بمانم اما کمی که گذشت متوجه شدم هر دوی آن ها اهل مصرف مشروبات الکلی هستند و خیلی زود نوشیدن برخی مایعات را که حالت گندیدگی و بدبویی خاصی داشتند، به من هم تعارف کردند.
یادم می آید برای اولین بار که به من تعارف کردند، با نوشیدن مقدار کمی از این مواد حال بدی به من دست داد و دچار سرگیجه و تهوع شدم اما کمی بعد نتوانستم در مقابل درخواست های آن ها خودم را کنترل کنم و بعد از مدتی به خوردن مشروبات اعتیاد پیدا و خودم را بیچاره تر کردم.
صیغه محرمیت با محمود که معتاد بود
بیش از یک ماه از فرار من از خانه گذشت اما از پدر و مادرم خبری نبود و مطمئن شدم دیگر هیچ اهمیتی برایشان ندارم و پس از این بود که محمود به من ابراز علاقه کرد و به شرط سپری کردن یک مدت به صورت جاری شدن صیغه محرمیت قول ازدواج داد و من هم که بی جا و پناه بودم، پیشنهادش را قبول کردم و بدون کسب اجازه از والدین به محرمیت او درآمدم.
محمود که خیلی زود مشخص شد معتاد هم هست، خیلی کم به منزل می آمد و به خواهرش سپرده بود که من را تنها نگذارد و اجازه بیرون رفتن را هم به من ندهد و این گونه بود که بعد از گذشت مدتی کوتاه رفتارهای محمود تغییر کرد. دایم سر هر موضوعی بهانه می گرفت و من را کتک می زد. از دست کارهای او خسته شده بودم تا این که از یکی از همسایه ها شنیدم او زن دارد و به دلیل ضرب و جرح یک نفر با چاقو فراری هم هست و همسرش هم دادخواست طلاق داده است.
فرار از خانه لیلا دوست صمیمی
کمی بعد پدر و مادرم از محل زندگی ام خبردار شدند و خواستند که مرا به منزل برگردانند اما به آن ها گفتم که فکر برگرداندن من به منزل را از سرشان بیرون کنند و به هر سختی بود از منزل لیلا هم فرار کردم.
یک ساعتی را در خیابان ها آواره بودم، حالت تهوع و سرگیجه توانم را گرفته بود که نزد دکتر رفتم تا شاید با دارو بهترشوم اما بعد از یک سری آزمایش متوجه شدم که باردار هستم. دنیا روی سرم خراب شد. از مطب دکتر که بیرون آمدم دوباره با محمود روبه رو شدم که بسیار عصبانی بود. من هم با تمام توان از دست او فرار کردم و با اولین تاکسی عبوری خودم را به کلانتری رساندم.
محمود هم خودش را به آن جا رساند و به محض این که خواستم وارد کلانتری شوم مانع شد و شروع به کتک زدن من کرد که در نهایت با داد و بیداد من، ماموران پلیس به کمکم آمدند و هم اکنون به جز کلانتری و واحد مشاوره پناه دیگری ندارم چون اگر مرا تحویل خانواده ام بدهند از ترس آبرویشان مرا تحویل محمود می دهند و...
در ادامه، کارشناس مشاوره کلانتری، این دختر جوان را به آرامش دعوت کرد و در گفت وگوهای بعدی ضمن تماس با عمویش که تنها حامی و پشتیبان او بود، وی را به اورژانس اجتماعی معرفی کردند تا از آن طریق نیز خدمات مددکاری لازم به او ارائه شود