سیاهی سرنوشت با عکس های خصوصی | تلخی مرگ یک زن با خیانت شوهرش
زن ۳۰ ساله با بیان این که سایه سنگین من در آشیانه یک زن دیگر فاجعه تلخی به بار آورد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: سرنوشت تلخ من نیز مانند بیشتر افرادی که به بی راهه رفتند از ماجرای طلاق پدر و مادرم آغاز شد. آن زمان ۱۳ سال بیشتر نداشتم که با جدایی پدر و مادرم از یکدیگر به همراه برادر بزرگ ترم مهمان ناخوانده نزدیکانم شدم.
زن ۳۰ ساله با بیان این که سایه سنگین من در آشیانه یک زن دیگر فاجعه تلخی به بار آورد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: سرنوشت تلخ من نیز مانند بیشتر افرادی که به بی راهه رفتند از ماجرای طلاق پدر و مادرم آغاز شد. آن زمان ۱۳ سال بیشتر نداشتم که با جدایی پدر و مادرم از یکدیگر به همراه برادر بزرگ ترم مهمان ناخوانده نزدیکانم شدم.
با وجود این به تحصیلاتم ادامه دادم و در رشته معماری دانشگاه پذیرفته شدم. در این شرایط تصمیم گرفتم به طور مستقل زندگی کنم و خودم را از باتلاقی نجات دهم که پدر و مادرم من و برادرم را در آن رها کرده بودند در همان دوران دانشجویی وارد بازار کار شدم و طراحی و معماری برخی از پروژه های بزرگ عمرانی را با کمک استادان دانشگاه پذیرفتم و این گونه به درآمدزایی رسیدم اما متاسفانه برادرم مسیر خلاف را پیمود و در حالی که دچار اعتیاد شده بود، با دختری ازدواج کرد که عاشقش شده بود ولی با آن که فرزند هم داشت، همواره به دلیل بدهکاری هایش در تنگناهای سخت مالی زندگی می کرد.
از سوی دیگر من که در کارم موفق شده بودم هر روز ایده های نوین و خلاقانه ای را در معماری به کار می گرفتم به طوری که توجه مدیر یکی از پروژه های بزرگ را برانگیختم. «رحیم» با علاقه، طراحی های ویژه مرا پیگیری می کرد تا این که همین ارتباط کاری موجب بروز احساس عاطفی بین ما شد و او به من ابراز علاقه کرد.
پس از مدتی روابط پنهانی بالاخره رحیم در حالی بدون رضایت خانواده اش با من ازدواج کرد که آن ها به هیچ وجه مرا در شأن خانوادگی خودشان نمی دانستند اما من از این که با جوانی پولدار و سرشناس ازدواج کرده ام در پوست خودم نمی گنجیدم اما این عشق هوس آلود به نتیجه ای نرسید و هر روز روابط ما سرد و بی روح می شد. من هم در حالی از تغییر رفتار رحیم دلسرد شده بودم که خانواده او دختری در شأن و طبقه اجتماعی خودشان برای رحیم در نظر گرفته بودند.
در این شرایط من حاضر شدم از او طلاق بگیرم اما نمی دانم چرا او به طلاق راضی نبود و از سوی دیگر نیز قصد داشت رضایت خانواده اش را جلب کند. او در نهایت خسارت به پروژه و مبلغ هنگفتی را که برادرم به عنوان قرض از او گرفته بود، بهانه قرار داد که اگر این مبالغ را به او پرداخت کنم به صورت توافقی مرا طلاق می دهد. من هم که این پول را نداشتم خیلی زود به سراغ فرشید رفتم که دوست نزدیک رحیم بود و با او در مراسم عقدکنان دخترش آشنا شده بودم.
وقتی ماجرا را برایش شرح دادم او نیز بدون تامل چکی با مبلغ درخواستی من امضا کرد و به دستم داد. هنوز باورم نمی شد که با تعجب و چهره ای خندان چک را به رحیم دادم. او وقتی فهمید امضای نزدیک ترین رفیقش پای چک است به شدت برآشفت و من در حالی از او طلاق گرفتم که رابطه او و فرشید خصمانه شد اما این ماجرا ارتباط من و فرشید را به هم نزدیک تر کرد تا جایی که من با یک دسته گل و برای تشکر سراغش رفتم و این گونه رابطه عاطفی بین من و او شکل گرفت.
فرشید حدود ۳۰ سال از من بزرگ تر بود ولی تماس های تلفنی و دیدارهای پنهانی ما ادامه یافت به گونه ای که او بیشتر اوقاتش را با من می گذراند و با یکدیگر به مسافرت می رفتیم. حالا دیگر کمتر با برادرم ارتباط داشتم چون نمی خواستم از فرشید هم سوء استفاده کند.
در همین روزها بود که فرشید جشن تولد پرهزینه ای را در یک ویلای باشکوه برایم گرفت که از شدت تعجب چشمانم گرد شد ولی رفتارهای فرشید ظن همسرش را برانگیخته بود که پای زن دیگری در میان است اما او همه چیز را انکار می کرد تا این که روزی سراسیمه نزد من آمد و تصاویری از من و خودش را نشانم داد که فرد ناشناسی آن تصاویر را به گوشی تلفن همسرش ارسال کرده و مدعی شده بود اگر یک دستگاه پژو ۲۰۷ برایش نخرد آن تصاویر را برای همسر و خانواده اش ارسال می کند. هرچه فکر می کردیم که عکس های مسافرت شمال چگونه به دست افراد غریبه افتاده است، به نتیجه ای نمی رسیدیم، با همه این اتفاقات فرشید حاضر نبود به آن فرد ناشناس باج بدهد.
در گیرودار همین ماجرا بود که روزی گوشی تلفن من گم شد و به دست همسر فرشید رسید. این گونه بود که نیلوفر با دیدن تصاویر و فیلم های درون آن، از ارتباط من و فرشید مطمئن شد. تازه فهمیدم آن اخاذ ناشناس برادر خودم است که از طرف «رحیم» اجیر شده تا از فرشید انتقام بگیرد و حتی قول پاداش به او داده بود. برادرم نیز به طمع دریافت پژو ۲۰۷ گوشی تلفن مرا ربوده و عکس ها را برای نیلوفر فرستاده بود.
حالا دیگر فرشید راه نجاتی نداشت و نمی توانست این رابطه پنهانی را انکار کند به همین دلیل پس از یک مشاجره طولانی با همسرش به او گفته بود من با آن زن جوان ارتباط دارم! و...
نیلوفر هم با شنیدن این جمله به داخل اتاق رفته و در همان حال خشم و عصبانیت دست به خودکشی زده بود که در بیمارستان جان سپرد . اکنون فرشید در حالی مرا ترک کرده است که برادرم به جرم اخاذی و انتشار عکس های خصوصی در زندان به سر می برد و فرزندان نیلوفر هم مرا قاتل مادرشان می دانند. حالا هم عذاب وجدان دارم که چرا آشیانه یک زن دیگر را نابود کردم و...
بررسی های ویژه روان شناختی و اقدامات مشاوره ای در این پرونده با صدور دستوری از سوی سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.